دختروروجکم اینجاحسابی بهت خوش میگذره عشق مامان.چقدرسربه سرهمه میذاری همه وجودمن.عاشق باتوبودنم یاسی
دخترنازم اینجاخیلی خوشحالی من فدای خوشحالیت.دوست دارم عشقم.دلمون واسه بابایی هم لک زده.
سلام دخترنازمامان.الان دارم با گوشی برات مینویسم.الان کنارم خوابیدی فداتشم.دلم واسه بابایی لک زده.
مادر
"جوانی"هایت را با "بچگی"هایم پیر کردم... مرا به موهای سپیدت ببخش!! مادر! سلامتی همه مادرها ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
16:15
دختر باش
دختر باش! دخترونه ناز کن! دخترونه فکر کن! دخترونه احساس کن! دخترونه استدلال کن! دخترونه زندگی کن! اما بدون غم رو به اشتباه توی فرهنگ دخترونه ی تو جا دادن! عاشق شو، که زندگی کنی! یک عمر، زندگی کنی! اما حواست باشه، با حسای الکی که این روزا به عشق تعبیر می شه، به زندگیت کوچکترین خدشه ای وارد نکنی! دختر باش، و افتخار کن که دختری. ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
15:18
چنین شوهرانی عشق را در زندگی میکشند
– شوهرهایی که تعصب بی جا را با غیرت اشتباه گرفته اند. خانمش را چون یکی شی می پندارد. به نام دوستی و عشق، او را با توهمات خود زندانی کرده و قوانین ممنوعیت را برای همسر خود وضع می کند. مثلا: جواب دادن به تلفن ممنوع؛ رفتن به خانه پدر و مادر ممنوع؛ سرزدن به دوستان ممنوع؛ درس خواندن و دانشگاه رفتن ممنوع؛ داشتن شغل ممنوع؛ اردو و مسافرت ممنوع؛ استفاده از رایانه و اینترنت ممنوع؛ خندیدن با صدای بلند در محيط خانواده و محارم ممنوع؛ تعریف و توضیح در مورد آقایان ممنوع؛ رفتن کنار پنجره ممنوع؛ نامه نوشتن ممنوع؛ بیرون رفتن از منزل ممنوع . 2 – شوهرهای سلطه جو، زورگو و کنترل کننده؟! چنین شوهرانی ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
16:57
دخترم ارزش خودت را بدان
ارزش خودت را بدان ... بدان که تو قرار است شیرین .. لیلی ...پرنسس ... تمام هستی یک نفر باشی قرار است چشمانت گرما بخش یک نفر باشد قرار است آغوشت لطیف ترین جایگاه یک نفر باشد قرار است موهایت نوازش گر بی خوابی های یک نفر باشد ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
14:22
شهر منهای وقتی که هستی
شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی جمــــع آیینه ها ضرب در تـــو ، بـی عدد صفر بعد از زلالی می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار می شود آهـــویی در چمنزار، پای تـــو ضرب در باغ قالی چند برگی است دیوان ماهت ، دفتر شعرهای سیاهت ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت مــی کند بـــر سبیل کنایت ، مشق آن چشـــم های مثـــالی ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت وی ورق خورده احتشامت ، هرچه تقویم فرخنده فالی چشم واکن کـــه دنیا بشورد ،&nbs...
نویسنده :
مادر گل دخترون
0:38
فدای توبشم من
دخترقشنگم روز بروز داری بزرگتر میشه وخانم تر.الهی فداتشم من.بعضی وقتا خیلی چیزای جالبی توذهنم میاد که بنویسم اماشرایطش نیست بعد ک میام بنویسم همش یادم میره.الانم اومدی کنار من روصندلی نشستی وداری باخودت حرف میزنی. پارسال خونه قبلیمون ک بودیم هروقت منو بابایی دو دقیقه میومدیم تا باهم حرف بزنیم سریع میومدی خودتوب زور بین ما جامیکردی ودستتومیذاشتی روصورت باباوصورتشومیچرخوندی سمت خودتوتندتند میگفتی بابا بابا با مامان حس نکن{حرف نزن}با من حس کن.{ح بافتحه خوانده میشود}من وبابا واقعا از دست تونمیتونستیم ی کلمه باهم حرف بزنیم. الانم رفتی سراغ بابا.بابا جلوتلویزیون خوابش برده رفتی ی پیشش ی هو دادزدی مامان بابا بالا آوارده باباپاشوببیبن آب دهنت او...
نویسنده :
مادر گل دخترون
22:14