وقتی نشستن یاد گرفتی(ازدفترخاطرات)
دل نوشته مامانی درتاریخ دوم اریبهشت نود واسه بابایی.
تولد یه فرشته خدا
وتوکم کم بزرگ شدی
خونه تکونی وبلاگ
گل مامان امروز میخوام تا جایی ک میتونم وبلاگتو ی سرو سامونی بدم تامرتب تر بشه ب دلیل پاره ای از مسایل وبلاگتو رمز دار میکنم.......... ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
14:36
وقتی گل خونه حجاب میگیره.............
کودکی
سرمشق های آب بابا یادمان رفت .......رســـم نوشتن با قلم ها یادمان رفت گل کردن لبخند های هم کلاسی .........در یک نگـــاه ساده حتی یادمان رفت ترس از معلم ، حل تمرین ، پای تخته .......آن روزهـای بی کلک را یادمان رفت راه فرار از مشــــق های زنگ اول .............ای وای ننوشتیم آقــــا یادمان رفت آن روز ها را آنقـــدر شوخی گرفتیم ...........جدیت تصمیم کبری را یادمان رفت شــعر خدای مهربان را حفظ کردیم ...........یادش بخیـــر اما خدا را یادمان رفت سال ها بود درسمان حال و ابتدا ......اما چه زود خبر از صاحب...
نویسنده :
مادر گل دخترون
1:28
عشق ب فرزند
پدر مادر پاهام درد ميكنه پاهاي شما درد نميكنه؟ پدر - مادر:نه پسرم پسرم پاهاي ما هيچ وقت درد نميگره ...
نویسنده :
مادر گل دخترون
1:27