امان از دست شیرین زبونیات
بعدازظهری تصمیم گرفتیم بریم بیرون.تا توماشین نشستیموحرکت کردیم گفتی:ا بابایی یه مغاسه(مغازه)پیداکردم یه چیسی(چیزی)بخر.من وبابایی زدیم زیرخنده
اینقدرتوماشین شیرین شیرین حرف میزدی ک کلی محکم بوست کردم توهم ک از بوس خیلی بدت میادسریع پاکشون میکردی.آخرشم گریت گرفت گفتم ب من چ میخواستی دخترم نباشی
سریعگفتی:دخترم باباهستم.باباهم کلی ذوق کرد.
الان نشستی روتابو هی باشیرین زبونی میگی مامانی جون بیا منو هل بده.بابایی جون بیا منوهل بده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی