تنهایی منو محیا
امشب بازم منو دخترم تنهاییم آخه بابایی شیفته.دخترم الان مشغول اب بازی هستی همه ی اسباب بازیاتو میشوری.اولش ک کفش سفیدتو ک واست کوچیک شده شستی.ازت گرفتم گفتم اینوچرامیشوری حالا هعرچی میخوای بشوری ازم میپرسی.
بابایی امروز مریض شده از سرکار زنگ زد گفت معده درد شدید شده.الهی بمبرم براش.ازدیشبم چیزی نخورده.
این روزا هرچی ک میخوای با قلدری و داد وبیداد ازمون میخوای.همین الانم بهم گفتی مامان آب بیار میخوام آب بازی کنم.(دادمیزنیا)گفتم :چنددفعه بگم بادستورچیزی از مامان بابا نخواه.سریع با شیرین زبونی گفتی مامان برام آب میاری بازی کنم.بگو میارم بگو میارم.ومن چیزی برای گفتن نداشتم خانم
چقدراین شبایی ک بابایی خونه نیست بده.خونه ک هست عین برق وبادمیگذره.وقتی ک نیست نمیره ک نمیره ک نمیره.حوصلمون حسابی سرمیره.دلم واست خیلی میسوزه.من ک معتاد این اینترنت ...شدم توهم ک جز من کسی رو نداری عزیزم.همش میگی مامان دیگه کامپتر بازی نکن مامان ببینم کامپتروخاموش کردی.واگه خاموش باشه حسابی خوشحال میشی.بازم فدات شم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی